درباره وبلاگ خوش اومدین اینجا سرنوشته یه تغییر بزرگه آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
احساس تنهايي من كاش تو پيله هامون مونده بوديم پروانه شدن كار هركسي نيست
از شب متنفرم!
شب که میشه، موقع خواب، بدترین خاطرات، بدترین اتفاقات پیش رو، بدترین حالت ها، بدترین نتایج، و همه و همه ی بدترین ها هجوم میارن به مغزم و دیوونه م میکنن. شب که میشه، موقع خواب، زندگی واسم پوچ و بی معنی میشه و احساس خوشبختی ای که در تمام روز حسش میکردم محو و نابود میشه. شب که میشه، موقع خواب، من دیگه من نیستم، یه مرده ی متحرکم که مغزش از هجوم افکار مختلف در حال انفجاره. صبح، وقتی بیدار میشم، دیگه این احساسات با من نیست، میشم همون دنیای همیشگی! کاااااااااش... کاش دنیا شب نداشت! نظرات شما عزیزان: شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : یه آشنا
|